سرفصل های نوشتار
حرف اول در این آموزش
ضرورت نیاز به رهبران زمانی احساس می شود که ما هر زمانی در حال تغییر هستیم، دانش دیروز کارساز برای امروز ما نیست.
رهبری هنر رساندن پیروان به اهدافی که تعریف شده و مبتنی بر تغییر است به طوری که پیروان ما با رغبت و اشتیاق و خودانگیخته و خوداشتیاق بخواهند به هدف برسند.
زمانی که صحبت از ادبیات رهبری می کنیم اشاره به درون آدم ها، کاوش در اندیشه، طرح واره ها، استعدادهای نهفته و برنامه ریزی ناخودآگاه آدم ها داریم.
برنامه ریزی عصبی - کلامی رهبران به ما نشان می دهد که بایستی به درون آدم ها ورود کنیم. کلید موفقیت و کامیابی برای رهبران ورود به دنیای درونی آدم ها و تحریک و تهییج از این طریق است.
زمانی که از مدیریت صحبت می کنیم، به ثبات، ایستایی و قسمتی از مکانیک و نه ارگانیک سازمان کار داریم. به همین خاطر ضرورت احساس شده که ما از دنیای مکانیک به دنیای ارگانیک پناه ببریم و همواره با انعطافی خوب، با درک خطرات و مشکلات و مسائل به استقبال تغییر برویم. و زمانی که صحبت از رهبری می شود صحبت از استقبال از تغییر، صحبت از سازمان یادگیرنده و بالنده می شود.
در رهبری منابع انسانی، که مهم ترین رکن رهبری سازمانی است، رهبری استعدادها را داریم که شامل استخدام منابع انسانی کارآمد، توسعه ی منابع انسانی کارآمد، انگیزش و حفظ و نگهداشت منابع انسانی کارآمد را داریم.
مهم ترین مسئله ای که در در حوزه ی رهبری سازمان ها بحث می شود، این است که ما بتوانیم متناسب با استراتژی، منابع انسانی کارآمد را جذب کنیم.
یک رهبر توانا باید بتواند از طریق انسان های توانا و جمع آوری انسان های خوب و عالی، به اهداف سازمانی به صورت برد- برد برسد. یعنی هم هوای خودش را داشته باشد هم هوای پیروانش را. زمانی که ما از همان ابتدا متوجه هستیم که منابع انسانی کارآمد چقدر کارساز است، پس در جذب منابع انسانی کارآمد اهتمام می کنیم و زمانی که این موضوع اتفاق می افتد انگیزه و اشتیاق وصف ناپذیری در خود ما و در پیروان ما بوجود می آید. اما زمانی که در قامت یک رهبر به کلیت موضوع توجه نداشته باشیم و از استعدادهای درونی آدم ها، خواسته هایشان، بینش هایشان، نگرش هایشان و نیازهایشان اطلاع نداشته باشیم چه بسا ممکن است منابع انسانی ناکارآمدی را وارد سازمانمان کنیم و بجای پرداختن به امور مهم و تفویض اختیار نمودن و دیگران را توسعه دادن، درگیر مباحث جزئی و بی اهمیت شویم و مدیریت زمان را از دست بدهیم.
رهبری یعنی انتخاب افراد مناسب، شناخت استراتژی های مناسب، شناخت ساختار سازمانی، فرهنگ سازمانی، استراتژی کسب و کار کارآفرینان و همسوسازی این موضوعات و درک کلیتی و پرداختن از کل به جزء.
ما در علم از جزء به کل عمل می کنیم اما در ادبیات رهبری مهارت ادراکی ما از کل به جزء هست و درک موضوعات کلی به ما این اجازه را می دهد که بتوانیم و بدانیم که استخدام منابع انسانی اگر کارآمد نباشد وقتمان را تلف کردیم و آموزش منابع انسانی، انگیزش دادن و حفظ و نگهداشتشان خیلی کارساز نخواهد بود.
مدیران از طریق پاداش بیرونی، از طریق تهدید، از طریق توجیه از طریق توضیحاتی زیاد، افراد و پیروان خودشان را برای پرداختن به امور قانع می کنند. رهبران با هنر همدلی، با هنر شناخت پتانسیل های عظیم پیروان و همکاری در شرایط امن و حاکی از اعتماد، پیروان خودشان را متوجه استعدادهای درونیشان می کنند و آن ها را تحریک می کنند تا خودشان پاسخ هایشان را درون خودشان پیدا کنند.
بیشتر بخوانید: شاخص های ارزیابی عملکرد در بخش منابع انسانی
رهبران کاری می کنند، هنری دارند، شناختی دارند، آگاهی عمیقی از پیروان خودشان دارند و پیروانشان را وادار می کنند که به صورتی خودکارآمد، خودانگیخته و خوداشتیاق اهداف را تعقیب کنند. رهبران بازخوردهایی مثبت و سازنده می دهند، تابع تئوری ایکس هستند و به افراد نگاهی مثبت دارند و این نگاه مثبت می تواند معجزه آفرین باشد.
زمانی که صحبت از ادبیات رهبری می کنیم اشاره به استراتژی منابع انسانی متعهدانه داریم یعنی ما باید ساختار، فرهنگ و استراتژی مان را طوری بچینیم که افراد را به صورتی خودانگیخته بار بیاوریم نه اینکه استراتژی ما پدرانه، نصیحت گونه و توصیه گرا باشد.
دنیای امروز دنیایی است که افراد فهم قابل قبولی دارند به استقلال رأی قابل قبولی رسیدند و زمان این است که زمان رهبری است و ما دیگر نمی توانیم مدیریت بکنیم. هنر ما این است که نرم افزار رهبری خودمان را به سخت افزار مدیریتمان اضافه کنیم تا بتوانیم بهره وری قابل قبولی داشته باشیم
1. مدیران انسان های راحت طلبی هستند، به چیزی که می دانند تکیه می کنند. اما رهبران فراتر از حوزه های آشنا سرمایه گذاری می کنند تا نتایج بلند پروازانه ی جدیدی را خلق کنند.
2. مرکز هدایت مدیران بیرونی است اما مرکز هدایت رهبران درونی است. زمانی که مشکلی اتفاق می افتد مدیران سعی می کنند آن را به عوامل مختلف بیرونی استناد کنند و بگویند که کار فلانی بوده و تقصیر فلانی است. اما جیم کالینز در کتاب پرآوازه ی از خوب به عالی می گوید زمانی که رهبران سطح پنجم مشکلی پیدا می کنند، می گویند که من مسبب و مسئولم اما زمانی که پیروان و هم تیمی هایشان موفق می شوند می گویند که خودشان عامل و مسبب این موفقیت هستند. یعنی رهبران مسئولیت به عهده می گیرند و مدیران به احتمال زیاد از مسئولیت فراری هستند.
3. مدیران خودمحور هستند، علایق خودشان را به علایق گروه ترجیح می دهند، به شدت فردی طلب هستند و منافع فردی خودشان در اولویت است. اما رهبران افرادی جمع گرا هستند که منافع جمعی را در اولویت قرار می دهند و منافع جمعی هم به نسبت به اندازه ی منافع فردی شان حائز اهمیت است.
4. مدیران در لاک خودشان فرو می روند، محرک ها و مشکلات بیرونی را ندید می گیرند تا در وظیفه خودشان بمانند و از خطرها دوری می کنند. اما رهبران به شدت از محیط درس می گیرند، بدون ترس و هراس با مشکلات مواجه می شوند و ضرورت تغییر را تشخیص می دهند.
برای اداره بهتر سازمان نیاز به مدیران و برای خروجی بهتر، نیاز به رهبران داریم.
یادمان باشد که رهبران هم مهربان، هم حامی و هم به موقع و بجا قاطع و بسیار قدرتمند هستند و با اقتدار عمل می کنند.
رهبر آمیزه ای است از هنر که به قول جیم کالینز در جایی بسیار متواضع و در جایی بسیار جاه طلب و گاهی بسیار درونگرا و فکری و گاهی بسیار برونگرا و عملیاتی عمل می کند.
تحقیقات نشان می دهد که رهبران از منظر انگیزشی یا تولید محورند یا انسان محور یا مشتری مدارند یا تکلیف محورند
حرف آخر در این آموزش
برای اینکه بتوانیم رهبری سازمانی مطلوب و موثر و اثربخش داشته باشیم باید این هنر آگاهی از مدل رفتاری خودمان، سبک های رهبری مان، مدل انگیزشی خودمان داشته باشیم. بدانیم که ما قدرت طلبیم یا موفقیت طلب و یا ارتباط گرا. مهم است که این مباحث را بدانیم و بتوانیم از طریق تعادل رساندن و تعادل بخشی بین وظیفه گرایی و انسان گرایی رهبری جامع و موفقی را اجرا کنیم
بیشتر بخوانید: چگونه مدیری باشیم که تفریح کنیم و پول در بیاوریم؟