سرفصل های نوشتار
حرف اول در این آموزش
امروزه، نسبت به 10 یا 20 سال گذشته راه های دسترسی به اطلاعات بسیار آسان تر شده است. با یک کلیک و یک سرچ ساده در گوگل وارد حجم وسیع و انبوهی از اطلاعات می شویم. با ظهور تکنولوژی انسانها راحت تر می توانند به منابع دسترسی پیدا کنند، اما چرا پای عمل که می رسد و اگر بخواهیم دانش یا اطلاعاتی را به دست بیاوریم باید پروسه ای را طی کنیم که تبدیل به رفتار و عملکرد شود. کتاب عملی کردن دانسته ها نوشته کن بلانچارد، راجع به تبدیل حوزه دانش به حوزه عملکرد، صحبت می کند.
داستان با این موضوع شوع می شود که نویسنده می گوید: من آموزش می دهم، کتاب می نویسم، مردم به سمینارهای من می آیند وکتاب های من را می خوانند اما کار من تأثیر مطلق، جامع و همیشگی را ندارد و به نوعی جو زدگی گذرایی است که بعد از یک، دو یا سه روز آن شوق و ذوق اولیه از بین می رود. دغدغه اصلی ذهن نویسنده این بود که، چه کار کنم که این دانش تبدیل به عملکرد در مردم شود. در واقع میگویند فراگیری و آموزش دیدن اگر از نوع فراگیری صحیح باشد باید به ایجاد تغییر در عملکرد انسانی منجر شود. آموختن سفری از دانش به سمت عمل است.
در این کتاب تحقیقی انجام شده که نشان می دهد به طور عمده ما میتوانیم 3 ساعت پس از اتمام سمینار یا کارگاه 50% چیزی را که شنیدیم به خاطر بیاوریم. 50% همین 50%، 24 ساعت بعد فراموش میشود و در پایان ماه کمتر از 5% مطالبی را به خاطر می آوریم. پس به شرکت کنندگان توصیه می شود که اگر در سمینارها و کارگاهها شرکت میکنید، حتماً نت برداری کنید، سعی کنید نتها به صورت کلید واژه یا هر صورت دیگر ثبت گردد، 24 ساعت بعد نتهایی را که برداشته اید حتماً بخوانید، نکات مهم را از طریق نمودار، کلید واژه یا هر روش دیگر خلاصهنویسی کنید. حتما با دستخط خوش یا حتی تایپ این کار را کنید و از همه مهمتر این که سعی کنید در کمتر از یک هفته مطالبی را که در کارگاهها و سمینارها یاد گرفتید به دیگران انتقال دهید. مؤثرترین شیوهی یادگیری انتقال دانستهها به دیگران است.
فیل موری سه دلیل اصلی برای اینکه دانش تبدیل به نگرش نمیشود را بیان می کند:
1. انباشته شدن اطلاعات: خیلی راحت اطلاعات را جذب میکنیم اما به سختی آنها را به کار میگیریم.
2. فیلتر سازی منفی: ذهن کلاً سیستم پردازش معیوب دارد.
3. عدم پیگیری: وقتی پیگیری مطلبی را نمیکنیم و نمیخواهیم سیستم و ساختار عادتهای گذشتهی خود را تغییر دهیم نتیجه خاصی نگرفته و دوباره در همان سطح دانش باقی میمانیم.
کلید غلبه بر همه این سه مورد فقط تکرار و تکرار و تکرار است. هر پیام مهمی برای رسیدن به نتیجه مطلوب نیازمند تکرار در طول زمان است. آدمی که قدرت تکرار را میداند یک برتری نسبت به دیگران دارد.
انباشته شدن زیاد اطلاعات ذهن و مغز را دچار ایستایی، بیتحرکی و سکون میکند. مردم سمینارهای زیادی شرکت میکنند، کتابهای زیادی میخرند اما اصلاً یکی از این کتابها را هم نمی خوانند یا اگر هم خوانده باشد به زور بوده است. سمینار رفتن، کارگاه رفتن و کتاب خریدن جزو ابزارهای اولیه و اساسی یادگیری و آموزش هستند اما باید انتخاب کرد که چه چیزهایی را یاد بگیرید (لازم نیست راجع به همه چیز، همه چیز را بدانیم) تا به بهبود عملکرد منجر شود. فاصلهی بین دانش و عملکرد خیلی عریضتر از فاصلهی بین دانش و جهل است.
کم و همیشگی بیاموزید، کم آموختن در زمان طولانی بهتر از زیاد آموختن در زمان کوتاه است و ما برای اینکه در هر مبحثی بتوانیم متمرکز شویم نیازمند تکرار در آن مسئله هستیم.
فلسفهی کم و دائمی آموختن میگوید که ما چند ایدهی کلیدی را بیاییم و سعی کنیم بارها و بارها به افراد آموزش دیم تا کاملاً ملکهی ذهن و کردار افراد شود در این حالت تسلط پیش میآید و ذهن آزاد می شود. ذهن آزاد دنبال خلق چیزی هست که دیگر نیست. ذهن آزاد خلاقیت، نبوغ و ابتکار دارد.
نویسنده اشاره می کند که مردم بیش از حد منفی هستند. سؤالی که اینجا مطرح است مگر نه اینکه ما اراده برای انتخاب این نوع نگرش داریم؟
پاسخ به این سؤال را به صورت روانکاوی از محیط خانواده شروع میکند و توضیح میدهد که اگر پدر و مادرهای ما یاد میگرفتند که به ما عشق بی قید و شرط بدهند شاید الان ذهنیت اکثریت آدمهایی که در کرهی زمین زندگی میکردند ذهنیت مثبت بود. نگرشهای منفی زمانی به وجود می آید که این عزت نفس در درون خانوادهها و از طریق پدر و مادرها به درستی در درون فرزند نهادینه نشده است. در شرکتها، سازمانها و مجموعههایی که روی عزت نفس پرسنل کار میکنند، به دلیل باور خودتوانمندی و حفظ حرمت خویشتن، آنها با بالا و پایین شدن مسائل اقتصادی سریعتر خودشان را وفق میدهند، هماهنگ میکنند، سازگاری بیشتری دارند، ابتکار بیشتری دارند، نبوغ و خلاقیت بیشتری دارند.
وقتی فیلتر منفی ذهنی در ذهن شکل میگیرد ما را دچار پروسهای به نام سرکوب کردن می کند. این آدمها آنقدر سرکوب شده اند که به درصد ناچیزی از تواناییهایش دست پیدا میکنند و در ضمن اگر به همان هم دست پیدا کنند به همان راضی بوده و دنبال بیشتر از آن نمیرود.
وقتی ذهنیت منفی دارید قاعدتاً ذهن شما ذهن آزاد و بازی نمیتواند باشد لذا دیگر جایی برای ورود اطلاعات جدید باقی نمیماند. طی تحقیقاتی که انجام شده افرادی که نگرش و ذهنیت منفی دارند 10% مطالبی که به آنها ارائه میشود را می آموزند.
وقتی ذهنیت منفی باشد ارزشمندی و هویتی ندارد. لذا مدام اطلاعات را مورد قضاوت قرار میدهید که اینها اصلاً به چه دردی نمیخورند.
پس بنابراین ما باید سعی بکنیم که گوش دادن مثبت (گوش دادن بدون پیشداوری) را تمرین بکنیم. یکی از رموز تبدیل ذهنیت منفی به ذهنیت مثبت، تلقینها و واگویههای درونی هست که انسان با خودش انجام میدهد. یعنی رمزش فقط در تکرار است که من میتوانم، من انجام میدهم، صددرصد یک راهی پیدا میکنم که راه بهتری باشد و این تکرار و تلقینهای مثبت اینجا کاملاً به کمک شما میآید که شما بتوانی این ذهنیت منفی را تا حدی به سمت مثبتگرایی سوق بدهد. در نهایت در اثر خوشبینی به جایی میرسید که میگویید که دنیا جز خیر و خوبی برای من نمیخواهد.
تغییر
انسانها در برابر تغییر از حوزهی روانشناسی پروسه شش مرحله ای را طی میکنند:
به دلیل وجود پیشفرضها ذهن دچار مغایرت شده و فرار میکنند.
در این مرحله فرار نمیکند ولی مقاومت میکند.
تردید در پذیرش است.
پذیرش کامل است.
جذب میکند.
جذب کامل اتفاق میافتد.
عدم پیگیری
اگر شما دانشتان را پیگیری نکنید، هیچ موقع این دانش تبدیل به حوزهی عملکرد نمیشود. یعنی دانش تبدیل به نگرش نمیشود، نگرش هم تبدیل به عملکرد نمیشود یادگیری بهعلاوهی تمرین است که باعث تغییر نگرش و در نتیجه تغییر رفتار و عملکرد ما میشود و این موضوع هم نیازمند این است که ما یک برنامهریزی و برنامهای داشته باشیم.
تا زمانی که مردم انگیزه برای گفتن یک کار و برنامهای برای انجام درست آن کار نداشته باشند احتمال پایداری و خوب یاد گرفتن اون حوزه یا اون مهارت کلاً به صفر میرسد. این وسط تشویق را صددرصد در کنار کار خودتان داشته باشید.
اصلاً ماهیت علم، ماهیت صددرصدی نیست. علم ماهیت و ساختار یکسان و ثابتی را ندارد زیرا اگر اینگونه بود نام آن علم نبود. آن چیزی که ماهیت و ساختار یکسانی ندارد فلسفه است. چیزی است که هر کس میتواند به ضعم خود و برداشت و ادراک خود آن را بیاید و تشریح کند فلسفه نامیده می شود.
حرف آخر در این آموزش
انسان ها همیشه از شک به یقین می رسند، این موضوع اصلاً چیز بدی نیست که انسان نسبت به دانسته های خود و دانسته های جدیدی که در دنیا مطرح می شود و به گوش و چشم می رسد، برداشت متفاوت تری داشته باشد.
بیشتر بخوانید: آشنایی با مهندسی اجرا، متدولوژی اجرای استراتژی ها